ملکوتیان

... مرغ باغ ملکوتم

ملکوتیان

... مرغ باغ ملکوتم

ملکوتیان

یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ...
اگر بگیری دست هایم را،
همه چیز،
از دست هایت شروع می شود...
حتی عشق!

+ دست خدا بالاتر از همه ی دست هاست فتح/ 10

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

کعبه از نام علی باز پلی زد به بهشت

چه مراعات نظیریست...

                                          علی...

                                                 کعبه...     

                                                       بهشت!

دست اگر باشد دخیل کنج دامــــان بهتر است...!

از "نــــــماز شــــب" توســل بر کـــــــریمان بـــــــهتر است...



حرف مــــــا آن است که آهــــوی نیشابور گفت:

"گــــــاه مـــــدیونت شدن از دادن جــــــــــــان بـــــــــهتر است..."



دست بـــــر سفره نبـــردم تا خودت تــــــعارف کنـــی

تــــــــــــــعارف اهـــــــل کرم ... از خـــــــوردن نــــــــــان بهتر است...



یــــــــــــــــک کمی بنــــــشین کنــــــار مــــا پــــــذیرایـــی بـــــــس است

"مــــــــــیزبان"... که می نــــشیند حال "مــــیهمان" بـــــهتر است


....
صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر "شـــــــــــــــــــــــــــاه خـــــــــــــراسان"... بهتر است!

ورق می خورد این برگ تلخِ آخر و کهنه پاره ی تقویم ها! امان از این حکایت تکراری و سخت؛ و از این اندوهِ هزارن ساله ی ماه های دوازدهم! که هر سال بی تو، شروع می شود و بی تو، بی سرانجام تر؛ به پایان میرسد...
نسیمِ اسفند، وزیدن آغاز کرده و شمیمِ خوشِ نرگس ها، آرام آرام عطرش را، از آغوش سرمای زمستان برمی گیرد؛ تا شاید سالی دیگر و آغازِ فصلی سرد...
و من، در آغازِ رویشِ دوازدهمین ماهِ فصلِ آخرِ امسال، هنوز در امتدادِ جاده ای روشن، به انتظار تو ایستاده ام؛ تا تمام قد، در مقابل روزگاری که، تقویم هایش، روزِ آمدن تو را، رقم نمی زنند، چون برگی که در حسرتِ باران، خزانش فرا رسیده جان بدهم...

مریم نوریزاده

سال 92!
خوش به حالت!
ماه دوازدهمت هم آمد!
خدایا!

هنوز وقتش نشده ماه دوازدهم ما هم بیاید؟!

اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۰۸
مریم نوریزاده

و به همراه همان ابر که باران آورد

مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

 

باد یک نامه ی بی واژه به کنعان آورد

بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

 

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد

دختر حضرت موسی به دل دریا زد

 

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید

دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید

 

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید

من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

 

باور این سفر از درک من و ما دور است

شاعرانه غزلی راهی «بیت النور» است

 

آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید

عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

 

که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید

عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید

 

ماند تا آینهء مادر دنیا باشد

حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد

 

صبح شب می‌شد و شب نیز سحر هفده روز

چشم او چشمه‌ای از خون جگر هفده روز

 

بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

 

روز و شب پلک ترش روضه مرتب می خواند

شک ندارم که فقط روضه ی زینب می‌خواند

 

 سید حمیدرضا برقعی

وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تسلیت باد

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۹

سخن ـشان راست

پوشش ـشان میانه روی

راه رفتن ـشان با تواضع و فروتنی

خدا در جان ـشان بزرگ

و دیگران کوچک مقدار...

تن هایشان لاغر

درخواست هایشان اندک

نفس˚ شان عفیف و دامنشان پاک

قلب ـشان خاشع

نفس˚شان قانع

خوراک ـشان کم

کار ـشان آسان

دین ـشان حفظ شده

خشم ـشان فروخورده

گفتار ـشان نرم

مردم به خیرشان امیدوار

و از آزارشان در امان

در سختی ها آرام

در ناگواری ها بردبار

در خوشی ها سپاسگزار

.

.

.

و وقتی امام علی علیه السلام به اینجا رسید، همّام ناله ای زد و جان سپرد...

 

+ سی و پنج سال پر فراز و نشیب از انقلاب مان گذشت و وقتی ظهر پای اخبار ساعت 14 این تصویر رهبر را دیدم فرازهای خطبه امام در ذهنم نقش بست و اشک از چشمانم...

+ اللهم عجّل لولیّک الفرج



اللّهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم